در تقویم بخشی از جهان، ۲۵ اکتبر که سوم آبان ایرانی است «روز جهانی هنرمند» است. هنر نازکترین و زیباترین حرفه آدمی، و باور کنیم زندهترین است. در همین هفته، تابلوهایی که بر صفحه دیجیتال یا دیوار گالریها دیده شد؛ هنرها در کارند و شناورند. نالههایی در کنسرتهای دارای مجوز نیمهنصف ماند. ورزش زیر دستوپای سیاست له شد. «خبر» زیر دیوار وزارتها مانده، روزنامهها زیر فشار، خبرنگاران زیر حکم، مدیر شرق احضار، و عکاسان در زنداناند. تئاترها نیمهنصفه بیدارند، از نمایش «شبیه خون» صدای شاملو را از زندان میتوان شنید. بر درها و دیوارها، در سنگنوشته صحراهای دور، بر دیوار گلی کوچهباغها، زمزمههایی به گوش میرسد.
روز جهانی هنرمند، در حالی که دولتمردان مفتخرند که چه بسیار خانمهای هنرمند را کنار گذاشتهاند چرا که موها را پنهان نکرده بودند، و چنین بود که گروهی از نامدارترین و قدیمیترین – آشناترین بازیگران صحنه تئاتر و سینما – بیکارند.
اما رهگذران عاشقانه «گرگ» فریدون مشیری را میخوانند، و نیمهشبان فریاد شجریان را رها میکنند. سینما کمدی باز است، اما ناگهان سینما خالی شده است. سینما خوابزده است چرا که رخشان بنیاعتماد، تهمینه میلانی، بهرام بیضایی، فرهادی، فرمانآرا، کیمیایی، تقوایی، مخملباف، داوودنژاد، نادری و… در خانه ماندهاند و کس نپرسید کجا رفتهاند. تئاتر ترجمه، با برداشت آزاد، و کمدی با ساز و آواز آمده است. مردها به جای بازیگران زن رقص میپذیرند. بدتر این که نگهبان عفت و حجاب حتی وقتی نمایش آغاز شده است هم اجازه دارند که سالن را تعطیل کنند.