از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست، نرگس ایرانی
امروز که شرایط داخل ایران بسیار حساس تر از روزهای قبل است، می خواهم شجاعانه و جسورانه خودم و شما را توصیف کنم. با پوزش از اقلیتی که این صحبتها شامل حال آنها نمی شود، می خواهم صادقانه بگویم که ما چگونه ملتی هستیم و چه بر سر سرزمینمان آوردیم. امیدوارم بدون تعصب و با عقل سلیم نوشته هایم را خوانده و به جای قضاوت، تفکر کنید.
ما ملتی هستیم که با افتخار، خود را فرزندان کوروش بزرگ می نامیم اما در هنگام حمله ی اسکندر به تخت جمشید، به آریوبرزن که یکه و تنها در برابر اسکندر ایستاد خیانت کردیم. ما ملتی هستیم که بابک خرمدین را تنها گذاشتیم. ما ملتی هستیم که وقتی رضا شاه بزرگ را که ایرانمان را آباد کرده بود، به جزیره ی موریس تبعید کردند خفه خان گرفتیم و سالها بعد در ازای تمام تمام زحماتی که فرزندش محمد رضا شاه بزرگ برای ایران کشید گوش ها یمان را بر روی حرف هایش بستیم و فریاد کشیدیم و مرگ را برای شاهمان خواستار شدیم.
ما ملتی هستیم که در برابر کشتار دهه ۶۰ سکوت کردیم، در ۱۸ تیر هنگامی که وحوش رژیم جمهوری اسلامی دانشجویانمان را از خوابگاه به پایین پرتاب کردند سکوت کردیم. سالها از این سکوت گذشت. ندا ها، سهراب ها و پویا ها را کشتند، نوید های افکاری را اعدام کردند، دختر های آبی برای گرفتن حقشان خود سوزی کردند و سهیلا های حجاب در زندان لبهای خود را دوخته و اعتصاب غذا کردند اما ما باز هم سکوت کردیم. ما پلاسکو را فراموش کردیم، کشتی سانچی و هواپیمای اوکراینی رو فراموش کردیم، فردا متروپل را هم فراموش می کنیم. همانطور که فراموش کردیم که جوانان این سرزمین سالها قبل سینه هایشان را در برابر گلوله های دشمنان بعثی و سربازان صدام حسین سپر کردند و جان خود را از دست دادند تا ناموس و سرزمینشان به یغما نرود. اما چه شد؟ مشهد به فاحشه خانه ی عراقی ها تبدیل شد و دختران و پسرانمان برای لقمه ای نان به تن فروشی مشغول شدند. ما چه کردیم؟ طبق معمول سکوت کردیم. پس ما کی سکوت را شکستیم؟ برایت می گویم هموطن گوش کن:
هر وقت فریادی بلند شد و کسی پیدا شد که با شجاعت حرف زد ما هم فریاد زدیم اما نه در حمایتش. فریاد زدیم، تهمت زدیم، دروغ گفتیم و تمام تلاشمان را کردیم تا صداهای حق طلبانه را خاموش کنیم. ما در حالی که جاوید شاه می گفتیم، حتی به شاهزاده هم نق زدیم و هر کاری که کردند ایراد گرفتیم. ما با فرخزادها چه کردیم؟ با رضا فاضلی ها چه کردیم؟ با رافی های خاچاتوریان، مانوک های خدا بخشیان، مسعود های صدر و دکتر حقیقی ها در زمان زنده بودنشان زشت ترین رفتارها را کردیم و با بی اخلاقی تمام، با آبرویشان بازی کردیم و بدترین تهمتها را زدیم و دل های زلالشان را تا توانستیم شکستیم و تنهایشان گذاشتیم. اما همین که دق کردند و رفتند شروع به تعریف و تمجید کردیم و برای خودشیرنی هم که شده بود در مدحشان قصیده ها و از فراقشان مرثیه ها سرودیم.
کاش حداقل یکبار هم که شده به رفتارهایمان فکر کنیم، کاش یکبار هم که شده دیگران را قضاوت نکنیم، کاش به ایران بیندیشیم و دست از کینه و دشمنی و نفاق برداریم. کاش سخنان اخیر شاهزاده را آویزه ی گوشمان کنیم و دست از تفرقه افکنی برداریم. کاش در زمان زنده بودن آدمها قدرشان را بدانیم و همراهشان باشیم. کاش بفهمیم اولویت ما آزادی ایران است و دشمن حقیقی ما جمهوری اسلامی است، نه مخالفان رژیم. کاش متوجه باشیم که مخالفین رژیم با هر دین و مذهب و عقیده ی سیاسی و از هر قومیت مورد احترام هستند. کاش در این روزها که رژیم آخرین نفسهایش را می کشد، دموکراسی را تمرین کنیم و به هر کسی که مثل ما فکر نمی کند حمله نکنیم. ما قاضی نیستیم، کاش دیگران را قضاوت نکنیم.
می خواهم از شهرام همایون بنویسم. از مردی که تمام زندگی و همه هستی اش را در راه آزادی ایران گذاشت. سالها قبل مجبور شد پدر و مادر و همسر و فرزندانش را رها کند و ناخواسته روانه ی تبعید شود. با دست خالی و با امید به حمایت های مردمی، تلویزیون کانال یک را تاسیس کرد و سرسختانه و مصمم به مبارزه با رژیم اهریمنی جمهوری اسلامی پرداخت. این شهرام همایون بود که پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان ایرانمان را زنده نگه داشت و پادشاهان پهلوی را از نو به نسل جدید شناساند. این شهرام همایون بود که از هویت ملی ما پاسداری کرد و بسیاری از ما دهه ی شصتی ها پاسارگاد و کوروش بزرگ را با شهرام همایون شناختیم. ما با کانال یکی که شهرام همایون بنا نهاد، با اندیشه های گوناگون آشنا شدیم و صدای رضا فاضلی ها را، وقتی که رسانه های دیگر بایکوتشان کردند، از تلویزیون شهرام همایون شنیدیم. در این تلویزیون همه نوع صدای موافق و مخالف را شنیدیم اما به جای اینکه خوشحال باشیم که شنیدن همه ی این صداها به ما کمک می کند که در فردای آزادی ایران به جای اینکه خمینی دیگری را در ماه ببینیم، آگاهانه به پای صندوق های رای برویم و سرنوشت خود را رقم بزنیم، مشغول توهین و فحاشی شدیم. همان پرچم شیر و خورشیدی را که شهرام همایون خودش آن را زنده نگه داشت در دست گرفتیم و به مردی که در تلویزیونش به ما درس دموکراسی داد، با وقاحت تهمت زدیم. مردی را که با شرافت از طریق فروش پرچم و اجناس دیگر هزینه های تلویزیونش را تامین کرد با شقاوت به کلاهبرداری متهم کردیم و تنهایش گذاشتیم. حتی وقتی که برای تامین هزینه های تلویزیون تنها دارایی اش را که خانه اش بود فروخت، دست از این تهمتهای زشت برنداشتیم. حتی وقتی که بیمار شد، باز هم ککمان نگزید و دست از قضاوتهای ناعادلانه ی خود بر نداشتیم. متاسفم که بگویم این حرکات زشت بخشی از وجودمان شده و وجدانی برایمان نمانده که به ما نهیب بزند و ما را از قضاوت کردن شهرام همایون و شهرام های همایون باز دارد. ما عادت داریم که زنده ها را دق بدهیم و مرده ها را بپرستیم. چرا ما اینقدر بی انصاف و بی رحم شدیم؟
بدبختی ما گناه بیگانه نبود
پیوند منو شما صمیمانه نبود
بودیم به ظاهر همه مشتاق وطن
در باطن ما نقشی از آن خانه نبود
نرگس ایرانی
خرداد ۱۴۰۱