تصویری از چهارشنبه سوری در فردای ایران من، شکوه میرزادگی
تقدیم به آن ها که 14 قرن است نگاهبان «آتش» بوده اند؛ آتشی که از «خورشیدِ»همیشه تابنده ی ایران نشان دارد.
***
بر کناره ی آتش ايستاده ام
تکيه داده به چهارپری آفتابی
و نگاهم بر پلکانی ست
که از ميان ستون های لاجورد
و دروازه های مس مي گذرد
***
شهر من است اين:
شير و آهو برای هم شعر مي خوانند
پلنگ ماه را بغل گرفته و مي بوسد
و بادبادک های عاشق
بر سقف خانه ها تاب مي خورند
شهر من است،
بی اخطار و بي تشويش
با مرداني تابستاني
که گل های زرد را زمزمه مي کنند
و عشق زير پوست شقيقه هايشان مي تپد
شهر من است
که بر چهار گوشه اش آتشی است
که از نفس های خورشيد شعله مي کشد
دستت در دست من است
از آتش می گذریم و نمی سوزیم
و شهر در چهارشنبه و آتش صبح می شود
***
بخشی از شعر نفس های خورشید ـ از کتاب وقتی که سنگ عشق می خوریم