نه ایرانی، نه مسلمان، نه آزادیخواهیم … و نه مسلمانیم!(بخش دوم) ، شهرام همایون

در شماره ی قبل توضیح دادم که مشکل اساسی ما آنست که درباره ی خود دچار «توهم» هستیم و درست به دلیل همین توهم است که در هر راهی تلاش می کنیم کمتر به نتیجه ی مطلوب دست می یابیم.

در شماره ی قبل گفتم که ما تصور می کنیم ایرانی هستیم! که نیستیم، چون هیچ رشته ای ما را با آن سرزمین پیوند نمی دهد: از نام مان گرفته تا آداب مان و حتی حساسیت هایمان. البته باید اذعان کنم که فقط ذائقه غذایی ما پیوندی ناگسستنی با ایران دارد یعنی در هر شرایطی «چلوکباب» را به هر حال بهترین غذا می دانیم و عجیب است که تنها «سلیقه غذایی » ما مورد هجوم بیگانگان قرار نگرفته و الا همان طور که گفتم حتی سفره ی هفت سین مان نیز از این تجاوز در امان نبوده است.

بعد از «ملیت»، نوبت به دینمان می رسد: دین اکثر ما ایرانی ها، اسلام. درست به همان اندازه که ما، در ایرانی بودن خود دچار توهم هستیم در مورد دین داری مان نیز به خطا رفته ایم.

همه ی اطلاعات ما از دینی که ادعای پیروی اش را داریم خلاصه می شود و در 5 نوبت نماز روزانه (که اگر اندک اطلاعاتی می داشتیم، می دانستیم که این روش عبادتی حتی قبل از اسلام نیز در ایران سابقه داشته است و البته حتی در این «عبادت» پنج گانه ـ فقط به طور سطحی کارهایی را و سخنانی را تقلید می کنیم و الا هیچ آگاهی در این زمینه وجود ندارد. مثلاً نمی دانیم چرا وقتی پیغمبر اسلام، در اذان خود به «ولایت علی» شهادت نمی داده است ، چگونه ما امروز چنین می کنیم.

جز این عبادت البته «روزه» را هم می شناسیم چون می توانیم در ایام ماه مبارک در ماه مهمانی خدا، گرسنه باشیم و به هنگام اذان مغرب دل سیری از عزا دربیاوریم و اگر هر روز 3 وعده می خوریم این روزها 2 وعده اما از نظر حجم برابر با 4 وعده بخوریم. یا در ماه مهمانی و مبارک برای علی ابن ابیطالب چنان عزادار شویم که یادمان برود ناسلامتی به مهمانی آمده ایم.

بخش سوم اسلامی بودن ما مربوط به عاشوراست یکی از ده ها نبرد (دوران اولیه اسلام که هنوز حتی فکر نکرده ایم که اگر امام حسین می دانست در این نبرد نابرابر کشته می شود پس چرا تن به خودکشی داد و مرتکب معصیت شده است و اگر فکر شکست را نمی کرده پس این هم جنگی بوده مثل همه ی جنگ ها.

یا این که چگونه یک سردار جنگی ـ در میدان جنگ، طفل خردسالی بردست گرفته و بالا می برد و در هدف تیر دشمن قرار می دهد.

مسلمانی ما ـ البته برای بعضی ها ـ نشانه ی دیگری هم دارد و آن «بحث شیرین صیغه» است یعنی مجوزی که به مرد اجازه ی هر ازدواج بی مسئولیتی را می دهد و تصور می کنم اگر مبلغان مذهبی، در این زمینه بیشتر کار می کردند حالا حداقل دو سوم مردان کره زمین مسلمان شده بودند!

خوب، مسلمانی ما محدود است به همین مطالبی که در بالا نوشتم والا کجا ما اساسنامه ـ مانیفست ـ این دین را برای یکبار آنطور که بفهمیم خوانده ایم، منظورم قرآن است. قرآن را محصور کرده ایم برای خواندن بر سر قبر، در سفره هفت سین و برای تبرک منزل نو، یا هنگام برپایی سفره ی عقد.
نه تنها قرآن، که حتی احکام شریعت را ـ که در کتب مراجع مذهبی امان منتشر شده ـ نه خوانده ایم و نه فهمیده ایم مثلاً زنان مسلمان ما کجا می دانند که نخستین وظیفه ای که از آنان خواسته شده است این است که به طور 24 ساعته مانند داروخانه شبانه روزی باید آماده همخوابی با مرد خود باشند. یا کجا می دانستند و می دانند که با قبول این دین یعنی حقوق خود را تا حد بیضه چپ مرد کاهش دهند. یا می دانستند و می دانند و برایشان مهم نیست، یا نمی دانستند و نمی دانند که در این حالت وامصیبتا!

یا مثلاً شاعران ما ـ از حافظ و سعدی گرفته تا فریدون مشیری و نادر نادرپور همه باید در جامعه ی اسلامی به دیوانه خانه سپرده می شدند.

آنجا که در سوره «شعراء» می فرماید:

«شاعران یاوه سرای متملق را، مردم گمراه پیروی می کنند ـ نمی بینی خود آن شاعران در هر وادی سرگشته و حیرانند و پابند هدفی نیستند»؟

برای این است که هرچه می گویند به آن عمل نمی کنند در این زمینه ـ یعنی مسلمانی ما ـ هنوز حرف های بسیاری مانده است که ادامه آن را به شماره ی آینده وامی گذارم.

 

دکمه بازگشت به بالا