در يكى از داستانهاى مثنوى مولوى آمده است كه روزى سلطان جنگل و يك گرگ و يك روباه با كمك يكديگر آهوئى را شكار كردند . شير به گرگ دستور داد كه كه شكار را به عدالت تقسيم بكند . گرگ كه جبهه شير را پر زور مى ديد گفت قربان اين دو ران پر گوشت و چرب از آن شما ، سينه و گردن و پشت از آن من ، و روباه هم سر دست ها و پاچه ها را بدست مى آورد ، شير از اين تقسيم بندى بسيار خشمگين شد و با پنجه اى گرگ را زخمى نمود ، سپس به روباه گفت كه تو چگونه شكار را تقسيم ميكنى ؟ روباه كه مكار بود و از پنجه شير وحشت داشت براى آنكه از خشم او در امان بماند با ترس و لرز گفت ، قربان تمام شكار بشما تعلق دارد ، شما هر چه مايل هستيد ميل بفرمائيد بعد از اطعام شما اگر چيزى ته سفره مانده باشد و حضرتعالى اجازه فرمائيد ما هم از بركت رحمت شما مستفيض خواهيم شد . شير را از اين ابتكار روباه بسيار خوش آمد و وى را دستيار خود قرار داد .
چهل سال قبل سران شش كشور "مترقى"دور هم جمع شدند و در يك اقدام كاملا زيركانه و مخفيانه تصميم گرفتند كه حكومت قانونى و مردمى و صلح طلب ايران را جهت بدست آوردن نفت ارزان و فروش بنجلهاى خود به قيمت بالاتر و جلوگيرى از صنعتى شدن آن ، سرنگون كنندغافل از انكه روسيه هم بوسيله جاسوسان خود از اين قرارداد با خبر شده و از مدتها قبل براي ان برنامه ريزى مى كرد . پيامد اين تصميم نابخردانه آن بود كه كشورهاى ديگر كه ظاهرا سرشان بى كلاه مانده بود هركدام سعى كردند كه نفوذ بيشترى در رهبريت و تقسيم منابع داشته باشند و همه اين جهانخواران بطمع پست و مقام در دولت موقت و رهبرى اين كشتار بيرحمانه با يكديگر شريك شدند و جاسوسان و ماموران خويش را به ايران گسيل داشتند ، عده اى هم از درون با آنان همكارى نموده و به اميد رسيدن به عرش اعلا و احتمالا صندلى صدارت در اين شورش و ايجاد انفجار در جامعه با دشمنان ايران همكارى كردند . نتيجه اين يورش به منابع طبيعى و اقتصادى و مالى و صنعتى ايران آن بود كه هر كدام براى بدست آوردن لقمه اى بيشتر درست مانند همان شير بديگرى پنجه مى كشيدند و ماحصل آن كشته شدن دهها نفر از ماموران و خود فروشان سياسى و خامان خوش خيال جامعه بود .
اوايل انقلاب را بخاطر داريد ، هر روز يك ترور و يا انفجار و يا اعدام انقلابى عده اى را از صحنه مبارزه حذف مى كرد . سه كشور مهم استعمارى ، روسيه ، امريكا و انگليس ، با بيرحمى كامل و براى you تثبيت خط سياسى خود ، ديگران را حذف مى كردند . كشته شدن بهشتىو مطهرى و مفتح و دهها چهره سياسى و مذهبى از اين نمونه بود . در اين ميان خامنه اى و رفسنجانى از تمام دامها رهيدند و روسيه و انگليس را نمايندگى كردند اما با كشته شدن بهشتى و فوت خمينى خط امريكا بسيار ضعيف شد و اين مسابقه تثبيت قدرت تا به امروز ادامه داشته است . مسابقه اى كه زمان تعيين شده براى آن طبق قرارداد گوادالوپ ٤٠ سال بود و اينك بسر رسيده است .
چرا كنفرانس ؟ چرا ورشو ؟ چرا امروز ؟ چرا امروز ، بدليل آنكه عمر ٤٠ ساله جمهورى اسلامى بسر آمده و هيچ كشورى مطابق آن قرارداد ملزم به حفظ جمهورى اسلامى نيست و اين مسئله بسران جمهورى اسلامى نيز ابلاغ شده است . جلسه اضطرارى هفته گذشته سران جمهورى اسلامى و اضطرابى كه در صورت آنان مشاهده مى شد بخاطر دريافت همين خبر و بررسى چگونگى آن بود . جامعه اروپا به ملايان پيام داده كه ديگر ملزم به حفظ جمهورى اسلامى نيست چرا كه امريكا تصميم به سرنگونى حكومت آخوندها گرفته و ديگر تعهدى نسبت به آن معاهده ندارد . چرا ورشو ؟ بدليل آنكه لهستان كشوريست كه ميتواند نقش محلل و ميانجى و همان روباه را در بين بلوك غرب و شرق بازى بكند . هر كشور ديگرى در اروپا مانند فرانسه يا انگلستان و يا آلمان بدون شك مورد قبول بسيارى از كشورها مثل روسيه و امريكا قرار نمى گرفت . اما چرا كنفرانس ؟ اين كشورها تصميم گرفته اند كه گذار از جمهورى ملايان بدون زدو خورد و كُشت و كشتار بين ماموران خود باشد و بهمين دليل تصميم دارند كه در طى كنفرانس هاى متعدد در مورد گذار از جمهورى اسلامى و چگونگى تثبيت مواضع خود تصميم بگيرند . بزبان ساده دعوا بر سر لحاف ملا هست و امريكا سهم بيشترى از گذشته ميخواهد . پرسش اينجاست كه آيا در اين برهه حساس از تاريخ ايران باز هم روشنفكران مانند سال ٥٧ بدنبال ديدن چهره امام جديد در ماه مى گردند و يا با استفاده از اين بزنگاه تاريخى بفكر نجات ميهن و ايجاد يك انسجام ملى و تلاش براى نهادينه كردن يك حكومت سكولار دمكرات خواهد بود ؟ آينده بزودى آنرا نشان خواهد داد . بهداد جاودان . ششم بهمن ١٣٩٧