نگاهی به «طفل صدسالهای به نام شعر نو»، علی میرفطروس
گفتگوی صدرالدین الهی بانادرنادرپور/ مدتی است کهکتاب«طفل صدساله ای به نام شعرنو» به لطف و عنایت دکتر صدرالدینالهی به دستم رسیده و من با آنکه چندبار آن را مرور کرده ام،امّا بخاطر تنوّع و گستردگی موضوعات کتاب، جمعبندی آن دریک مقاله بسیارمشکل است، بااینهمه،بقول مولوی:
آب دریا را اگرنتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
«طفل صدساله …» حاصل گفتگو یا مصاحبهء مکتوبِ دکترالهی با نادر نادرپور است که بخاطرشیوهء انجام آن از طریقفاکس، دکترالهی– به طنز– آنرا«مفاسکه» نامیده است!. این گفتگو ازخرداد 1371 تا آبان ماه1372درنشریهء «روزگارنو» (درپاریس،به سردبیری زنده یاداسماعیل پوروالی) منتشرشده بود و اینک با ویرایش یکی ازدوستان نزدیکنادرپور(دکترمحمدحسین مصطفوی) و به همّت بزرگمهر لقمان،در433 صفحه ازسوی« نشرتاک»درلوس آنجلس انتشاریافتهاست.
دربارهء پیدایش و تحول شعر نو نظرات گوناگونی ابرازشده: ازکتاب ارجمندِ یحیی آرین پور «ازصباتانیما»، تاکتاب «ادوارشعرفارسی، ازمشروطیّت تاسقوط سلطنت (شفیعی کدکنی) و«تاریخ تحلیلی شعرنو»(شمس لنگرودی).روایتنادرنادرپور درکتاب«طفل صدساله…» ازآخرینِ این روایت ها است، با توجه به حضور دیرپای نادرنادرپوردرعرصهءشعرنو،کتاب«طفل صدساله…»را میتوان نوعی «دائره المعارف شعرمعاصر»نامیدک ه یادآور کتاب «اَلمُعجم فی مَعاییرِاشعارِ العَجَمِ» شمس قیس رازی ( درقرن 7هجری/ 13میلادی) است.
کارنیما یوشیج–درواقع– تبلور تکامل یافته و تئوریک تلاش های کسانی مانند تقی رفعت،شمس کسمائی،عشقی و دیگران بودکه سال ها قبل ازنیما به ضرورت تجدّدادبی و شعری درایران تأکیدمی کردند.درعین حال،باهمهء اختلافات شعریوهنری،وجودنوعی تعامل،مرزهای مصنوعی بینِ«نوپردازان» و «شاعران کلاسیک»را نفی می کرد،ازاین رو،چه بساشاعرانی که بین این دونحلهء شعری در ارتباط و رفت و آمدبودند.
نادر نادرپور درعرصهء شاعری و سیاست، روش و منشِ خود را داشت و از موج ها و هیاهوهای سال های 40-50 تقریباً برکنار بود و لذا درانقلاب اسلامی سال 57 از«ماه زدگیِ» بسیاری ازشاعران و روشنفکران درحمایت از آیت الله خمینی دورو برکنارماند.«صبح دروغین»و– خصوصاً– شعر«شبی باخویش» (به تاریخِ 22 بهمن 1357) نشانهء این هوشیاری وآیندهنگری سیاسی نادرپور بود.
دکترالهی دراین گفتگوی یکساله و نیمه– البته– «با تمام نظرات نادرپور موافق نبود [بلکه این گفتگو] گاه به تندی و تلخیکشیده شد» (ص11) لذا، تداوم مصاحبه حُکم می کرد تاوی با نوعی «سلوک» و «مدارا»، بتواند عقاید نادرپور را اخذ واستخراج کند. نادرپور در کتاب «طفل صد سالهای به نام شعرنو » تقریباً به همهء شاعران معاصر پرداخته است: از نیمایوشیج، ناتل خانلری، اسماعیل شاهرودی (آینده)، گلچین گیلانی، منوچهرشیبانی، احمدشاملو، مهدی اخوان ثالث، سیاوشکسرائی، هوشنگ ابتهاج، فروغ فرخزاد، سپهری، م. آزاد، اسماعیل خوئی تا یدالله رؤیائی، هوشنگ ایرانی، محمودکیانوش، شفیعی کدکنی، اسماعیل نوریعلا، محمدعلی سپانلو، رضابراهنی، یدالله مفتون امینی، حمیدمصدّق، احمدرضااحمدی، سیروسمشفقی، منوچهرنیستانی، کیومرث منشیزاده، فرخ تمیمی، جعفرکوش آبادی، عمران صلاحی، محمدمختاری، سیدعلی صالحی، هوشنگ چالنگی، بیژن الهی، فیروزهء میزانی، میرزاآقا عسگری (مانی) و…
آگاهی و اِشرافِ دکترالهی ازشعرمعاصر و درنتیجه،پرسش های بجا و بحث انگیزِ وی،باعث تنوّع بحث ها شده است.نادرپوربازبانی صریح– و گاه– تلخ وتند–به ضعف ها و ظرفیّت های بسیاری ازشاعران معروف معاصرپرداخته و تکوین وتطوّرشعرنو را بررسی کرده است.
بخش های اساسی کتاب عبارتند از:
–ازعرب تاغرب
–ازقدماتانیما
–ازنیماتاما
–نگاهی ازدوسو
–نظم گرایان
–درمکتب نیما
–مکتب نیما وشعرزنانه
–درمکتب سخن
–شعرمنثور(یاآزاد)
نادر نادرپور را میتوان «معمارِ کلمات و تصاویرِ زیبا» درشعر معاصر نامید. وی ازسلسله جنبانان«مکتب سخن» بود. اینمکتب تحت تأثیر اشعار و عقاید شعری استاد پرویزناتل خانلری پاگرفته بود و بخاطر چاپ و نشر آن عقاید و اشعار در مجلهءادبی«سخن» به «مکتب سخن» معروف شده بود. شاعرانی مانند دکترمجدالدین میرفخرائی (گلچین گیلانی)، فریدون تولّلی،محمدعلی اسلامی(ندوشن)، هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)، شفیعی کدکنی، فریدون مشیری و…در«مکتب سخن» رشد وپرورش یافتند. استاد ناتل خانلری مانند نیما یوشیج باشعر فرانسه آشنابود ولی آنچه که باعث تفاوت «مکتب سخن» و «مکتبنیما» شد، تلقی نیما از وزن و قافیه بود. شاعران«مکتب سخن»، ازجمله نادرپور(صص300و301و302) ؛ وزن و قافیه رااز شاخصههای اصلی شعر نو میدانستند و شیوهء خود را «شیوهء کلاسیک نو» مینامیدند (صص45-46) درحالیکه شاعراننیمائی چندان تعهدی به این دو موضوع نداشتند، هرچندکوشیدند تا نوعی «هارمونی» یا «آهنگ درونی کلمات» را به جایاوزان سُنّتی بنشانند.
به روایت نادرپور پیشنهادهای نیما درمواردسه گانهء زیرخلاصه می شد:
1-شکستن تساوی طولی مصراع ها و بکاربردن عبارات دراز و کوتاه؛
2-گماردن قافیه به عنون زنگ تداعی(یاوسیلهء یادآوری)درجاهائی که مفاهیم یک شعر،علیرغم فاصلهء مصراعها،اززیرسطور به یکدیگرارتباط می یابند؛
3-درهم آمیختن بحورمتجانس برای پدیدآوردنِ شعری که موزون باشد ولی یکنواخت نباشد.(صص30-31).
نادرپور باآنکه اساس پیشنهادات نیمارا می پذیرفت و اصطلاحاتی نظیر«عروض نیمائی»و«اوزان نیمائی»را درستمیدانست،ولی معتقد بود:«اگر نیما را در زندگی شخصی و عالم فرضّیه پردازی– حقًّاً– بزرگ بشماریم، ولی در قلمرویشعری به همان اندازه[بزرگ] نمی توانیم شمرد…اصولاً میتوان گفت که شعرنیما، عاری از غنای غنائی یاتغزّل دلپذیریاست که برخی از آثار بزرگان شعر فارسی را در دل ها وخاطرهها جاودان کرده،و ازهمه مهم تر[شعرنیما]، فاقد خاصیّتی استکه حافظ،نامِ«آن» براو نهاده و لازمهء هرگونه حُسنش دانسته و طبعاً منظور [حافظ] از«هرگونه حُسن»، هر پدیدهای بودهاست که، بالقوّه، کششی افسون کننده داشته باشد و شعرخوب نیز، اعم از عاشقانه و غیرعاشقانه، دارای چنین جاذبهای تواندبود، فقدان این خاصیّت در شعرنیما مانعِ آن شده است که تمام یا پارههائی از سخنان او درخاطر کسی بماند…» (صص33-34).
آنچه که به عقاید نادرپور– و دیگر شاعران «مکتب سخن» – حقّانیّت می داد، زبان ناهموار یا نارسای نیمابود،امّاآنان فراموشمی کردندکه نیما–باآگاهی و شجاعت بسیار–دیوارِفرتوتِ شعریِ قرون و اعصار را فروریخته بود و مکتبش– به سان طفلینوپا– میتوانست دارای «زبانی نارسا» باشدکه آیندگان دربلوغ و بلاغتِ آن خواهند کوشید، ظهور شاعرانی مانند احمدشاملو، نادرپور، اخوان ثالث، نصرت رحمانی، فروغ، سپهری و…تبلور این امید و آینده نگری درتعالی زبان نیمائی بود. به عبارتدیگر: نظرنادرپور دربارهء«فقدان غنای عاشقانه و غنائی درشعرنیما» درست مینماید امّا مقایسهء سخن حافظ و تسرّی آن بهشعرنیما، نوعی«قیاس مع الفارق» است زیرا غزل حافظ، محصول دوران اوج و شکوفائی غزل فارسی بود نه دوران ابتدائیو آغازین آن و لذا شعرنیما (به عنوان آغازگرشعرنو) را باید با آغاز پیدایش شعر و غزل فارسی مقایسه کرد، دورانی که شعر فارسی– به سان کودکیِ نوپا– زمزمه میکرد:
آهوی کوهی در دشت چگونه دوَدا
اونداردیار،بی یار چگونه بوَدا
شعرچیست؟
نادرپوردرنقدشعرهای شاعری معروف می گوید:«شعر،نظیرهرهنردیگر،پیچیده بیان کردن ِحس و فکرساده نیست،بلکهبرعکس آن،یعنی ساده بیان کردن حس و فکرپیچیده است و ثانیاً،توانائی شاعررادرشیوه های بی بند و بارِبیان نمی تواندید،بلکه درقالب استوار و زیبای زبان می توان یافت، و شعربلند آن است که احساسی قوی و اندیشه ای بزرگ رادرقالب بیانیساده ودرعین حال، استوار و استادانه، چنان عرضه کندکه شاعرعادی سرودنش را آسان پندارد اماهنگامی که به این کار دستیازد دشوار و حتی محالش بیند، معنی سهل و ممتنع همین است و مفهوم آفرینش هنری نیزجزاین نیست. کسی که درکارشعر (یا هر هنر دیگر) آسان گیر و راحت طلب باشد و به نام نوآوری دروطهء بینظمی و بی بند و باری فروغلتد، هرگزبه مقام والایهنرمندی راه نخواهدبردزیرا هیچ اثرهنری بدون نظم و مهارت آفریده نخواهدشد» (صص340-341).
درهمین باره،نادرپور درنقل قولی از اسماعیل خوئی–خطاب به شاعرانی که روی گردانی ازشعرکلاسیک ایران را سنگریبرای پنهان کردن ضعف های خویش ساخته اند–می گوید:
-«… شما، نه ازدانائی، بلکه از ناتوانی است که از شعرکهن روی گردان و گریزانید، میگوئید نه؟بسیارخوب، این گوی و اینمیدان، تنها یک غزل هفت یاحتی چند بیتی بگوئیدیایک قصیدهء سیزده بیتی که تنها سه تن استادانِ شناخته شدهء ادبیّات و شعرفارسی، به آن ازبیست، نمره ای بالاتراز هفت بدهند» (ص340).
به نظرنگارنده،سخن خوئی و نادرپور مبنی بر ضرورت آشنائی شاعران امروز و تجربهء شعرکلاسیک(سرودن غزل یاقصیده)به عنوان معیاری برای ارزیابی دانش شعری شاعران نوپرداز–درست می نماید،ولی نادرپورهرچندبهبرخی«ضابطه» های شعر اشاره کرده(صص33-302) امّا تعریفی ازشعر یاجوهرشعری به دست نداده و لذا درسخنانشتفکیک شعرازغیرشعر(چه منظوم و چه منثور)مشکل می نماید.ضرورتِ داشتنِ تعریفی ازشعر آنست که به نظرم حدود 80 % آثاری که در سال های قبل و بعداز«انقلاب» تولید و منتشرشده اند،شعرنیستند!.بی توجهی برخی مسئولان صفحات ادبینشریات و نامجوئی شاعران و کسب شهرت های ناپایدارِ روزنامه ای (و اینترنتی)،درتشدیداین«تولیدات شعری»مؤثربودهاند،آنچنانکه فکرمی کنم که ما–درعرصهء شعر –دچار«اضافه تولید»هستیم!.ازاین گذشته،من که حدود40 سال باشعر ودرهوای شعر زیسته ام،شاعران معروفی را می شناسم که دارای 10-15 دفترشعرهستند و به یُمنِ باندبازی های رایج روزنامهای،«همیشه درصحنه»بوده اند،ولی–حتّی چند سطر–ازشعرهای شان را بخاطرندارم درحالیکه شعرهای شاعره ای به نام«صفورا نیّری»-پس ازگذشت40 سال–هنوزدر ذهن و ضمیرم جاری است:
-«ماگذشتیم و ندانستیم
ماگذشتیم وندانستیم
ریشه ریشه سوختیم
–اما–
جرعه جرعه، دوستی کردیم».
این امر،باید شاعران و متشاعرانِ ما را هوشیارکندتا فریب «شهرت های ناپاپدارِ روزنامه ای»رانخورند.
بهرحال، کاملترین تعریفی که نگارنده دربارهء شعر خوانده ازاستادشفیعی کدکنی است. به نظراو: «شعر،گره خوردگی عاطفهو تخّیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است» . بنابراین، مؤلّفه های ذاتی شعرعبارتنداز:
عاطفه
تخیل(ایماژ)
زبان
آهنگ
شکل
اگر این مؤلفهها باهم«گره» بخورند، آنگاه باعث تولد شعری متعالی می شوند. شفیعی کدکنی درکتابپُرارج«ادوارشعرفارسی» (صص86-101) هریک از این مؤلّفه ها را– مفصلاً– شرح دادهاند.
نادرپور بخاطر ذات و جوهر کلاسیک عقایدش– سرانجام– ازمکتب نیما دل بُرید و به شیوهء «کلاسیک های نو» (شاعرانمکتب سخن) پیوست و مدت ها سردبیر مجلهء«سخن» بود. وی دربارهء استادناتل خانلری–به درستی– میگوید:
-«داوری نهائی من دربارهء او این است که اگرشاعری بی همتا یاحتّی قدراول نباشد،بی گمان دومین شخصیت تاریخیوتئوریک شعرجدیدفارسی به شمارمی آید…اگرروزی عیارِ اغراض سیاسی ازگراگردِ نام خانلری فرونشیند،اورا به پاسمجموعهء آثاروبه حکم قابلیّتی که درنوسازی تمام شئون فرهنگی وادبی معاصرنشان داده است،درکنارایرج ودهخدا وهدایتونیما خواهیم یافت(صص47-48).
« تاریخ! ما را بهیاد داشته باش! »
نادرپور در کتاب «طفل صدساله… » به بسیاری از شاعران معاصر پرداخته، ولی ازاشاره به علی باباچاهی، کاظم ساداتاشکوری و خصوصاً هوشنگ بادیه نشین. غفلت کرده است درحالیکه بادیه نشین یکی ازنجیب ترین، شریف ترین وبااستعدادترین شاعران نوپرداز و از نخستین شاگردان نیمابود:
هوشنگ بادیه نشین
درسال های 48-49 وقتی برای سامان دادن به کارِ فصلنامهء دانشجوئیِ«سهند» ازتبریز به تهران رفتم، توفیق این را داشتمکه به همراهِ دوست فرزانه ام،پ شوتن آل بویه و مهدی اخوان لنگرودی دو بارهوشنگ بادیه نشین را در«کافهفیروز»ببینم،شاعری که در حاشیه نشینی،سکوت و خاموشیِ خویش، غوغاهاداشت و مصداق عینی این شعرِحسین منزویبود:
در خود خروشها دارم،چون چاه، اگر چه خاموشم
میجوشم از درون هر چند با هيچکس نمیجوشم
بادیه نشین اهل بندرپهلوی بودکه باچشمانی آبی،موهائی بور و چهره ای سفید،بسیاراروپائی می نمود.فقیر بود،امّا گدانبود،نهدرکسب نان و نه درکسب شهرت و نام.شاعرِآوانگاردی که نخستین دفترشعرش را درسن 20سالگی منتشرکرده بود و زندگیکولی وارش یادآورِ زندگی هدایت،نصرت رحمانی،آرتور رامبوو بودلر بود.درهمان دو دیدار، سخنان بادیه نشین دربارهءشاعران بزرگ جهان نشانهء آگاهی او ازشعر و ادبیّات اروپا و خصوصاًحاکی ازشیفتگی خاص وی به «خیمنس»شاعربزرگاسپانیائی بود.
بادیه نشین از نخستین شاگردان نیما و شاید نزدیکترینِ آنان به نیمابود که درفرم، موسیقی و نحوِ زبان شعری، نوآور بود و بر اشعار شاعران متعددی– ازجمله یدالله رؤیائی،شاملو،منوچهرآتشی و خصوصاً سهراب سپهری– تاثیرداشتهاست. برخی اشعار او– مانند اشعار نیما– سرشار از پدیده ها و عناصرطبیعی بود (مانندجنگل، دریا، ساحل، درخت، رود، کوهستان) بود.
بادیه نشین،درزمان حیاتش دو دفتر شعر بانام های« یک قطره خون» (1334)«چهرهٔ طبیعت» (1335) منتشرکردهبود.درسال های اخیر شاعر و پژوهشگرصاحب نام،کاظم سادات اشکوری –درکتاب«آتش تلخ»(به کوششاحمدرضااحمدی)و یدالله رؤیائی –دوست نزدیک بادیه نشین– درکتاب«ای تاریخ مارا به یادداشتهباش!»،ازشخصیّت،زندگی و شعرهای هوشنگ بادیه نشین سخن گفته اند.
در یخبندان زمستان 1358 تهران–نزدیک«کافه فیروز»-پیکرِشاعری که آنهمه ازدرخت سخن می گفت –یخ زده–درآغوشدرختی یافته شد.
***
نادرپور مدت کوتاهی عضوحزب توده بود ولی با انشعاب شجاعانه و پُرجنجال خلیل ملکی ازآن حزب درسال1326،نادرپور(با ابراهیم گلستان،فریدون توللی،رسول پرویزی، اردشیرمحصّص و…) از همراهان خلیل ملکی گردید. درغوغایتبلیغات زهرآگین حزب توده علیه انشعاب گران، خلیل ملکی، همواره این شعرزیبای نادرنادرپوررا زمزمه می کرد:
ما نان به نرخ خون جگرخوردیم
زیرا که نرخ روز ندانستیم
شعر و ادبیّات زوال!
نادرپور در سراسر گفتگو با دکتر الهی از رویداد 28 مرداد 32 وسقوط دولت دکترمصدّق به عنوان «واقعهء 28مرداد»یادمیکند (ص77-89) گوئی که اونیز– مانند خلیل ملکی و دیگران– ماجرای 28 مرداد 32 را«کودتا» نمیدانست.نادرپورتأثیر«واقعهء 28مرداد»بر شعرنو را«ظهور دو قطب دوگانهء«تن» و «تخدیر» میداند که سپس به قطبیگانهء «تعهد دروغین» سوق داده شد و اگرآن دونوع نخستین، نمونههای درخشانی به گنجینهء سخن فارسی افزود، از نوعواپسین [شعرمتعهد] هیچ حاصلی به دست نیاورد» (89=90) .
سخن نادرپور کاملاً درست مینماید چراکه تأثیرات سیاسی– ایدئولوژیک حزب توده دربعداز28مرداد، شعر، ادبیات و هنریپدیدآورد که به هنر و ادبیات«روسی» یا «ژدانفی» معروف شد.درمتن و بطن این نوع شعر و ادبیّات، مسئلهء «تعهد»وجودداشت که ازجمله رهبران اصلی آن،جلال آل احمدبودکه به قول نادرپور:«اکثرنویسندگان و شاعران را تحت تاثیر قرارداد و کمتر کسی را سراغ میتوان کرد که ازآن مهلکه به سلامت رَسته باشد» (صص89،100-102).
نگارنده که دردوران دانشجوئی،مانندعموم شاعران آن عصر –تحت تأثیر«شعر و ادبیّات متعهد»بوده –بعدها–درمقالات وگفتگوهائی(ازجمله باآقای علیرضامیبُدی)، آن را «شعر و ادبیّات زوال» نامیده است. درواقع، بعد از 28 مرداد بقول فروغ:
-«مرداب های الکل
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
دیگرکسی به عشق نیاندیشید
وهیچکس دیگر به هیچ چیزنیاندیشید».
نتیجهء سیاسی–اجتماعی این«نیاندیشیدن» این بودکه بقول اسماعیل خوئی:
-«…ما،بوده را ندیده گرفتیم
وازندیده[سوسیالیسم شوروی؟]البته درقلمروی پندارِخویش
بودی کردیم
ما،کینه کاشتم
و
تا کِشت مان به بارنشیند
ازخونِ خویش و مردم
رودی کردیم
لعنت به ما
ما،مرگ را سرودی کردیم».
به عبارت دیگر، درزمانی که جامعهء ایران تجدّد اجتماعی و توسعهء ملیِ چشمگیری را تجربه می کرد،آنگونه شعر و ادبیّات میخ هائی بودندبرتابوت نوزادِ نیمه جان تجدّد درایران.«انقلاب اسلامی» –درواقع –بربسترِ«امتناع تفکر» و بینوائی فکریِاین دسته ازشاعران و روشنفکران ایران تکوین یافت.
نادرپور مکتبهای شعری قبل ازانقلاب را به چهارگروه تقسیم میکند:
1-مکتب نظم گرایان،که «درصورت و معنا پا ازحدود سُنّت فراتر نمیگذارند و هیچ بدعتی را نمیپذیرند» . مانندبهار، شهریار، رعدی آذرخشی، حمیدی شیرازی، منوچهرنیستانی، سیمین بهبهانی. دراین تقسیم بندی جائی برای هوشنگ ابتهاجنیست چراکه به باورِ نادرپور «اگرنام کسی مثل هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)راباهمهء شهرتش در غزلسرائی فروگذاشته ام، ازاینروست که به گمان من،غزل سایه،به رغم اعتقادخودش (که برای اصطلاحات قدیم عرفانی مانند«میخانه» و «پیرمغان»معانیجدیدسیاسی می تراشد) دارای هیچگونه بدعتی درقالب و محتوی نیست و باغزل شاعران استادی نظیر پژمان بختیاری و رهیمعیّری و ابوالحسن ورزی فرقی ندارد و بنابراین، عقیده دارم که ارزش شاعرانهء سایه را دراشعار نیمائی او باید جُست» (صص94-95).
چنین قضاوتی دربارهء شعرسایه چندان درست نیست، زیرا شعرهای هوشنگ ابتهاج نشان می دهندکه شعرنیمائیِ ابتهاجدرسایهء غزلیات شورانگیز و درخشان وی قراردارد.
درادامهء مطلب، خواننده بانوعی «گُسست» در تداوم غزلسرایان روبرومی شود، ولی خوشبختانه نادرپور در بخش 13کتاب، این«گُسست» را جبران میکند و از غزلسرایانی مانند بهمن صالحی، نوذرپرنگ، یدالله درودیان، پرویز خائفی و حسینمنزوی یاد میکند که بخاطر نوآوریهایشان در غزلسرائی «ستایشگرانی درخورِ اعتنا یافتهاند» (صص 228-230و247-254) .
دریغاکه شرایط ناگوارتبعید و درگذشت ناگهانی نادرپور فرصت و رخصت آنرا نداد تا وی باغزلیات درخشان محمدعلیبهمنی،قیصرامین پور و دیگران…آشناشود.
2-شاعران مکتب نیمائی که خود،به سه دسته تقسیم می شوند:
دسته اول،اسماعیل شاهرودی،منوچهرشیبانی و…در دوره ای،احمدشاملو.
دسته دوم، کسانی که فقط به پیشنهادهای نیما دل سپرده و هرکدام شیوهء بیانی درخورِ سلیقهء خویش برگزیده اند، مانند مهدیاخوان ثالث (م.امید) ، هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) سیاوش کسرائی، محمد زُهری و…
دسته سوم، کسانی که پس ازقبول پیشنهادهای نیما کوشیدهاند که درقلمرو صورت و معنی از حدود سخن نیمائیفراترروند: سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، نصرت رحمانی، یدالله رؤیائی و منوچهرآتشی…کسانی مانند اسماعیل خوئی، شفیعی کدکنی، محمدعلی سپانلو کدکنی [ومنصوراوجی] که به نسل شعری (وبه سِنّی) بعدازما تعلق دارند برمبنای سلیقه و اسلوب بیان هرکدام [را]، پیروِ یکی ازاین گروهای سه گانهء «نیمائی» می توان شمرد،
دسته چهارم، شاعران مکتب سخن یا «کلاسیک نو» که چندان تفاوتی باشیوه نیمائی ندارد، مانند خانلری، فریدون توللی و…
3-مکتب سخن:اسلوب بیان این مکتب،که به نام«کلاسیک نو»نیزشناخته شده است…چندان تفاوتی باشیوهء نیمائیندارد.شاعران این مکتب نیزوزن عروضی را لازمهء شعردانسته وپیشنهادهای سه گانهء نیمارا دربارهء کوتاه وبلند ساختنمصراع هاوبه هم آمیختن اوزان وجابه جاکردن ِقافیه ها پذیرفته اند وفقط،در ازای جرئتی ئبیشتربرای آفریدنتصایرذهنی،احتیاطی افزون تررادرکارِبه هم آمیختن ِاوزان ناسازگار به کاربسته اند، مانند، فریدون توللی، پرویزناتل خانلری، فریدون مشیری، محمودکیانوش، حسن هنرمندی، و خودِ من [نادرپور] » (صص96-97).
4- مکتب «آزادگویان» که وزن و قافیه رامطلقاًً ازلوازم سخن نمی شمارند و به شعربی وزن و قافیه یا نثرگونه اعتقاد دارند وتا آنجاپیش میروند که حتّی فقدان وزن را برای تجلّی «شعرناب» ضروری می دانند.این مکتب «سرانجام به چنگ احمدشاملوافتاد و صورت شعر پذیرفت و گویابه یُمن آسان بودن (یعنی نداشتن هیچگونه قانون وقاعدهء مسلّم) هواداران بسیاریافت وچندتنی نظیر احمدرضا احمدی و اسماعیل نوری علا را درنسل بعد ازما شهرت نسبی بخشید» (صص93-97).
سه تفنگدارِشعرزنان
دربخش«مکتب نیما وشعرزنانه»،نادرپوربه شعرهای فروغ فرخزاد،سیمین بهبهانی و لعبت والا به عنوان«سهتفنگدارشعرزنان»اشاره می کندکه ازآن میان،فروغ وسیمین باادامهء تلاش های خویش به جایگاهی شایسته در شعرمعاصردست یافتند،امّا لعبت والا–که روزگاری بخاطرزیبائی زنانه ومنش اشراف منشانه اش درشباهت باشاعرهء معروففرانسوی«آنا دو نوآ» ازطرف مطبوعات ایران«کنتس دو نوآی ایران» لقب یافته بود(ص261)،بخاطرهمهء فراز و فرودهایزندگی اش نتوانست درتلاش های شاعرانه اش تعالی یابد.درسال های اخیر خوشبختانه به همّت خانم«جمیل خرّازی»دربنیادفرهنگی–هنریِ توس(لندن)،ضمن مراسم باشکوهی (باحضورسیمین بهبهانی، دکترمحمدعاصمی،آذرپژوهش،فخرینیکزاد،دکترمحمودخوشنام،شاداب وجدی،شیرین رضویان،زیباکرباسی، و…) از شخصیّت شاعرانه و خدمات ادبی و فرهنگیلعبت والا ستایش و قدردانی شده است.درهمین بخش، نادرپور به شعرهای پروین بامداد،پروین دولت آبادی،طاهرهءصفارزاده،آذرخواجوی،ژالهء اصفهانی،میمنت ذوالقدر(صادقی)،مهستی بحرینی،مینااسدی نیز اشاره نموده ولی اشعارمهوشمساعد،مهین خدیوی،بتول عزیزپور و خصوصاًصفورا نیّری را ازیادبرده کرده است.
چندنکته یا نظر:
گفتیم که نادرپور–بازبانی صریح وگاه تلخ و تند– ازضعف ها و ظرفیّت های بسیاری ازشاعران معاصرسخن گفته که گاهموجب تأسف و حیرت است،ازجمله دربارهء احمدشاملو،شفیعی کدکنی،حسین منزوی و…مثلاً، دربارهء احمدشاملو می گوید:
-«…دراین میان زرنگ تروبااستعدادتر ازهمه، احمدشاملوبودکه شاعرمحبوب بانوی اول[شهبانوفرح پهلوی] وکاندیدای اوبرای تدریس دردانشکدهء نوبنیادهمدان بود…گذشته ازدودوزه بازی کردن او درصحنه اجتماعی پیش ازانقلاب،آشوبی است کهدراقلیم سخن جدیدفارسی پدیدآورده است…راه تنبلی و تن آسانی را درپیش پای تازه شاعران نهاده وشعررا به آفت سهل انگاریوآسان پسندی دچارکرده است[بنابراین]شاملو را یکی ازعاملان آشفتگی درفضای ادبیِ پیش ازانقلاب بایدشمرد(صص102-103)…
نادرپور–به درستی–ازچپی هائی که استادناتل خانلری را بخاطرپذیرفتن وزارت فرهنگ شاه،موردملامت و سرزنش قرارمیدادند–انتقادمی کند،امّا دراینجامحبوب بودن شاملودرنزد«بانوی اول مملکت»و کاندیدکردن وی برای تدریس دردانشگاه نوبنیادهمدان را موردشماتت وسرزنش قرارمی دهد.درجائی گفته ام که:«یکی ازافتخارات رژیم شاه این بایدباشدکه استادناتلخانلری وزیرفرهنگ اش بود،نه آدم مرتجعی مانند آل احمد و دیگران».همین داوری درموردِ سخن نادرپور(دراشاره بهشاملو)نیز می تواندمصداق داشته باشد.
نادرپوردربارهء بضاعت شاعری احمدشاملواضافه می کند:
-«…چنانکه گفتم شاملو درشمارکسانی بودکه به سبب کم اطلاعی ازشعرکلاسیک،مقلّدلحن وبیان نیماشد… کوتاه دستی آنروزیِِ شاملو از شعرقدیم فارسی درپشت بهانه بیان نیمائی پنهان شد…اوتبلیغاتچی بزرگی است که درکارشاعری استعدادیمتوسط دارد» (صص139-141 و316-317). بنابراین، وقتی میبینیم که حتّی اکنون نیزهیچ یک ازاشعار بی وزنشاملویاسایرشاعران آزادگو درحافظهء هواداران «دوآتشهء» ایشان نقش نبسته است، چگونه تصورمی توان کردکه آینده بهتصرف این گونه اشعار درآید؟ (ص302).
اینگونه داوری ها ازسوی شاعربرجسته ای مانندنادرپور منصفانه نیست و اینکه«کم اطلاعی شاملو ازشعرکلاسیک»سببپیرویِِ وی ازنیماشد،چندان معقول وموجّه به نظرنمی رسدزیرا که –مثلاً–قصیدهء بلندِ«نامه»،آگاهی عمیق شاملوازشعرکلاسیک ایران را نشان می دهد.به نظرنگارنده،این قصیدهء فاخر و فخیم،از اُمّهاتِِ شعرکلاسیک معاصراست که در 29سالگیِ شاملو سروده شده و ذهن سرشار و زبان استوارِ مسعودسعدسلمان و ناصرخسروقبادیانی درسراسر آن دیده می شود:
بدان زمان که شود تیره روزگار، پدر!
سراب و هستو روشن شود به پیشِ نظر
مرا ــ به جانِ تو ــ از دیرباز میدیدم
که روزِ تجربه از یاد میبری یکسر
سلاحِ مردمی از دست میگذاری باز
به دل نمانَد هیچات ز رادمردی اثر
مرا به دامِِ عدو ماندهای به کامِ عدو
بدان امید که رادی نهم ز دست مگر؟
نه گفته بودم صدرَه[صدبار] که نان و نور، مرا
گر از طریق بپیچم شرنگِ باد و شرر؟
کنون من ایدر در حبس و بندِ خصم نیاَم
من از بلندیِ ایمانِ خویشتن ماندم
در این بلند که سیمرغ را بریزد پَر
نه سعدِ سلمانم من که ناله بردارم
که پستی آمد از این برکشیده با من بَر
چو گاهِ رفعتم از رفعتی نصیب نبود
کنون چه مویم کافتادهام به پست اندر؟
که سالیانِ دراز است کاین حکایتِ فقر
حکایتیست که تکرار میشود بهکُرَر
تو را که کسوتِ زرتارِ زرپرستی نیست
کلاهِ خویشپرستی چه مینهی بر سر؟
تو را که پایه بر آب است و کارمایه خراب
چه پی فکندن در سیلبارِ این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیثِ بادفروشان چه میکنی باور؟
مرا به پندِ فرومایه جانِ خود مگزای
که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر
تو راه راحت جان گير ومن مقام مصاف
تو راه امن و امان گير و من طريق خطر
بااینهمه،فکرمی کنم که نگاهی به کارنامهء رشک انگیز شعری،ادبی،فرهنگی و هنری شاملو و عنایت و استقبال نسل جوانایران به شعرهای او،حضورهرسالهء آنان درآرامگاه وی و تبدیل شدن خانه–موزهء شاملو به میزبانی مهماناننوروزی،ماراازقضاوت بیشتر دربارهء سخن نادرپور بی نیاز می سازد.
نادرپوردربارهء استاد شفیعی کدکنی(م.سرشک)نیزمعتقداست:
-«اگر رندی ها وشطحیات استادفروزانفر واندیشه های باخترگرای وغیرمذهبی دکترخانلری و نیز آئین مزدُشتی اخوان[ثالث]وافکارآخوندی خامنه ای در وجودیک تن به هم آمیزد،معجونی پدیدمی آورَدکه به شخصیت وشعرشفیعی کدکنی شبیه است وازاین روست که من هرچه سخن و سجایای فریدون مشیری را زلال وآینه وار می بینم،آثاروصفات م.سرشک را–برخلافمعنی این نام مستعار–پیچیده و پُرگره می یابم…[شفیعی کدکنی]درشعرجدیدفارسی،چه مکتب نیما وچه مکتب سخن،شاعرمیانمایه ای است… »(صص 282 – 286).
چنین نگاهی به شخصیّت و شعرهای شفیعی کدکنی،کم لطفی یا غیرمسئولانه است چراکه تنها شعرِ«حلاجِ»وی بهاکثرآثارشاعران و متشاعران معاصر ارجحیّت و اعتبار دارد.ازاین گذشته،پژوهش های ادبی و عرفانی شفیعیکدکنی،خود،دریائی است که تنها،«به دریا رفته می داند،مصیبت های طوفان را».
نام شاملو و شفیعی کدکنی را–باوجودتفاوت های اخلاقی و عقیدتی شان– به این خاطرآورده ام که به نظرم هویّت و اعتبارایندو،تنهادرشعر و شاعری نیست بلکه هریک ازآنان–به سان رنگین کمانی–با رنگ های متنوعِ هنری،ادبی،شعری،فرهنگیو…هویّت یافته است و همین جااضافه کنم که حتّی صدا(شیوهء شعرخوانی شاملو)نیز–خود–هنرِ مضاعفی است!
نادرپوردرسراسرگفتگوی خود،بُغض یاکدورتِ تلخ وتاریکی نسبت به رضابراهنی ابرازمی کندکه حاصل جدال های قلمیسال 1346 است که طی آن،براهنی درمقالهء تندی،نادرپور،مشیری،کسرائی و سایه را«مربع مرگ» نامیده بود.نادرپوربراهنی را ازعوامل اصلی آشوب درشعرمعاصر وایجاد«تعهددروغین درشعر»می نامد(صص88،100-103)بااینهمه،حقاین است که اضافه کنیم براهنی بافارسیِ فاخر و فخیم،یکی ازبنیانگذاران تئوری و نقدمدرن درشعر معاصرایراناست،هرچندکه مبارزات تندِ وی علیه رژیم شاه،موضع گیری های حیرت انگیزِ وگمراه کنندهء وی درقبال آیت الله خمینی ومواضعِ متزلزل براهنی درقبال تمامیّت ارضی ایران (درهمنوائی با برخی «پان تُرکیست»ها)،شخصیّت و خدمات ادبی وی رامخدوش کرده است.
نادرپور کتاب «تاریخ تحلیلی شعرنو»ت الیف شمس لنگرودی را «انباشته از اشتباهات ادبی و تاریخی» دانسته و برخی ازنظرات وی را «حیرت انگیز» نامیده است و با تحقیر و تمسخُر میگوید:
- «اشتباهات این تالیف عدیم النظیر چندان فراوان است که آنچه برشمردم به منزلهء قطرهای چندازدریاست واین همه خطا نه فقط درکتابی بانامپُرطمطرق «تاریخ تحلیلی شعرنو»،که درهیچ کتاب دیگری هم بخشودنی نمی تواندبود»(ص335 ).
روشن است که داوریِ نادرپور ریشه در تفاوت دیدگاهِ وی با شمس لنگرودی دارد(صص336-341)،ولی باوجودِ نثرِناپختهوگاه نادرستِ شمس لنگرودی،باوجودِ تأثیرپذیریِ وی از کتاب «ادوارِ شعرفارسی ازمشروطیّت تاسقوط سلطنت» اثر شفیعیکدکنی و با وجود نگاهِ «طبقاتیِ» شمس در تحلیل شعر و شاعران معاصر (ازمشروطیّت تایایان سلطنتپهلوی) بایدگفت:درشرایط دشوارایران اینکه وی با کوشش و مرارتِ بسیار و بامراجعه به ده هانشریه،مجله و مقالهء نادر ونایاب، «تاریخ تحلیلی شعرنو»را تألیف و منتشرکرده، قابل قدردانی و ستایش است.
نادرپوردربارهء نوگراترین شاعرغزلسرای معاصر،حسین منزوی،معتقداست که«نوآوری های لفظی و معنوی منزویازدایرهء تنگ سلیقهء شخصی او فراتر نمی رود و فی المثل،نه تنها درابداع وزن های تازه به شیوهء سیمین بهبهانی نمیکوشد،غزلش رانیز برخلاف او(سیمین) آئینهء حوادث زمان نمی سازد»(ص253).
دانسته نیست که فقدان«آئینهء حوادث زمان درغزل منزوی» آیا اشاره به نوعی«شعرمتعهد و سیاسی» است؟ که نادرپور، خود– به درستی– در سراسرحیات شعری خویش با آن مخالف بود!. ازاین گذشته،حضورِ حوادث زمان درشعر های سیمینبهبهانی،تا چه با جوهر و جانِ غزل همخوانی وهمآهنگی دارد؟
دربارهء جایگاه حسین منزوی درغزل معاصر،سال ها پیش نوشته ام:
حسين منزوی بیترديد از پيشگامان برجستهء غزل معاصر است که در نوآوری،بداعت و غنای غزلسرائی امروز نقشی بسزاداشته است.در واقع با ُمنزوی و با همّت و خلاقيّتهای شعری او–ازجمله ابداع اوزان عروضی تازهء درغزل فارسی– بود کهغزل از فضای بستهء مضامين تکراری و سوز و گدازهای کليشهای به «هوای تازه»ی عواطف و احساسات عاشقانه وتصويرسازیهای بديع شعری دست يافت.شعر این آذربایجانی ِآذر به جان،شعرِ جانهای شيفته و دلهای شوريده و بيقراراست…در همهء سالهائی که «در اين قفس که نَفَس در وی /هميشه طعم لَجَن دارد»،حسين ُمنزوی با نجابتی استثنائی و بدوراز جنجالهای روزنامهای، مُـنـزوی زيست و مُـنـزوی مـُرد(اردیبهشت ۱۳۸۳).
ازاین گذشته، غزل های متعدد حسین منزوی نشان میدهند که –این«حنجرهء زخمی تغزل»- قبل ازسیمین بهبهانی«درابداعوزن های تازه» پیشگام بوده است،ازجمله درغزلِ شگفت و رشک انگیزِ زیر:
زنی که صاعقه وار آنک ردای شعله به تن دارد
فرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من دارد
هميشه عشق به مشتاقان پيام وصل نخواهد داد
که گاه، پيرهن يوسف کنايههای کفن دارد
کيم؟ کيم که نسوزم من؟ تو کيستی که نسوزانی
بهل که تا بشود ای دوست هرآنچه قصد شدن دارد
دوباره بيرق مجنون را دلم به شوق میافرازد
دوباره عشق در اين صحرا، هوای خيمهزدن دارد
زنی چنين که توئی، بیشک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوّر ديرينه که دل ز معنی زن دارد
مگر به صافی گيسويت هوای خويش بپالايم
درين قفس که نَفَس در وی، هميشه طعم لجن دارد
****
«طفل صدساله ای بنام شعرنو»کتابی است که می تواندمأخذ ارزشمندی برای آگاهی از روَند تکوین و تحولِ شعر و شاعرانمعاصرباشد.برای حُسن ختام،شایداین سخن نیما پایان بخشِ همهء جدَل ها و جدال ها در ارزیابیِ شعر و شاعران معاصرباشد:
-«آن کس که غربال به دست دارد،ازعقبِ کاروان می آید».
ارسال از تارنمای علی میرفطروس